به گزارش خبرگزاری مهر، چهارمین قسمت از برنامه رادیویی «در جستجوی معنا» با موضوع «عشق، تنهایی و معنای زندگی» با حضور امیرعباس علیزمانی دوشنبه ۲۳ تیر از رادیو فرهنگ پخش شد.
امیرعباس علیزمانی در ابتدا گفت: تنهایی از خود یا تنهایی درون فردی یکی از انواع تنهایی است. معمولاً تنهایی را اینگونه معنا میکنیم که دیگری نمیداند در من چه میگذرد. درحالیکه با نگاهی عمیقتر تنهایی از خود و تنهایی اگزیستانسیال مهمتر است. تنهایی از خود به چه معناست؟ ما در درونمان خودهای مختلفی داریم. زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم / گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم. از زمانی که سقراط دیالکتیک خود را آغاز کرد با این جمله شروع کرد که خودت را بشناس.
استاد فلسفه دانشگاه تهران افزود: گم کردن خود یا جدا شدن از خود یا فراموشی خود و یا ازخودبیگانگی از گذشته مطرح بوده و متفکران مختلف از زوایای متفاوتی این مسئله را مطرح کردهاند. یک طرف این بحث مارکس، هگل و فویر باخ هستند که نگاه ماتریالیستی دارند و حتی معتقدند ایمان یک نوع بیگانگی از خود است. کل داستان عرفان جدایی از خود عاشقانه و بازگشت به معشوق و بازگشت به خود است. کز نیستان تا مرا ببریدهاند / از نفیرم مرد و زن نالیدهاند. در ادبیات دینی تعبیر خود فراموشی داریم. «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم». که بحث باختن خود و باختن سرمایه وجودی انسان را مطرح میکند. «قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالأَخسَرینَ أَعمالا». همچنین در آیه «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْر».
وی ادامه داد: بحث اصالت یا Authenticity در دنیای امروز مطرح است. گم کردن خود داستان بسیار مهمی است که سویههای بسیار متفاوتی دارد. حضرت مولانا میگوید: در زمین مردمان خانه مکن/ کار خود کن کار بیگانه مکن/ کیست بیگانه تن خاکی تو/ کز برای اوست غمناکی تو. داستان کسی را بیان میکند که در زمین دیگری خانه خود را بنا کرده است. نجف دریابندری کتابی دارد با نام «درد بیخویشتنی» که در آنجا همین منظر فلسفی را مطرح میکند.
امیرعباس علیزمانی اضافه کرد: همه این را پذیرفتهاند که ما ساحتهای مختلفی داریم. ساحت شناختی، عاطفی، ارادی و ساحت عمل داریم. به دلیل واقعیتهای بیرونی زندگی و یا اینکه خودمان مسیر را اشتباه میرویم تمام شاخههای این درخت وجودمان به بار نمینشیند و سرسبز نمیشود. بخشی از ابعادمان را فراموش میکنیم بهطوریکه خودمان هم یادمان میرود که این بعد را داریم. مسلمانان مرا وقتی دلی بود / که با وی گفتمی گر مشکلی بود. ریتر اثری با نام «دریای جان» درباره عطار نوشته که خیلی جالب است. در این کتاب درباره خودفراموشی صحبتهایی کرده است.
وی سپس گفت: اندیشههای مختلف هرکدام این بیخود شدن را بهنوعی مطرح کردهاند. یک سوال این است که چرا ما به دیگری احتیاج داریم و دیگری چه کمکی به ما میکند؟ سارتر در یکی از نمایشنامههایش به دکارت اشاره میکند که میگفت من فکر میکنم پس هستم و میگوید ایکاش میگفت من دیده میشوم پس هستم. حتی عرفان هم نوعی ارتباط است. ارتباط عاشقانه با خداوند است و در آن نوعی ارتباط تجویز میشود. انسان موجودی ارتباطی است. در «فیه ما فیه» میگوید دردهایی هستند که جز به دیدار یار درمان نشوند. لِقَاءُ الْخَلِیْلِ شِفَاءُ الْعَلیْل. دوست باید دوست را ببیند.
امیرعباس علیزمانی اظهار داشت: امروز ارتباط مجازی جای ارتباط حقیقی را گرفته در صورتی که نمیتواند جای آن حضور انضمامی را پر کند. وقتی در دامان یک شمس بیفتی مولانا خواهی شد. یا در دامان پیامبر بزرگ شدن انسان را سلمان و ابوذر میکند. مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم / دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا / زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم / زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم / یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم.
وی همچنین عنوان کرد: ارتباط اصیل ما را مانند آینه به خودمان برمیگرداند. وقتی عشقمان را میبینیم جانمان اگر خاک باشد طلا میشود. اگر استادمان یا ولی خدا را ببینیم اصلاً زیرورو میشویم. وقتی انسان عشق خود را از دست میدهد خود و جان خود را از دست میدهد. وقتی کسی عشق خود را از دست میدهد به یک معنا میمیرد. مگر آنکه این عشق به یک عشق بزرگتری منتهی شود و تبدیل به احسن شود. در تبعید کردن و یا زندان انفرادی فرد اصلاً با خودش دچار چالش میشود.
امیرعباس علیزمانی افزود: گاهی ما مهارت ارتباط با دیگران را بلد نیستیم. گاهی عدم ارتباط با دیگری به تضادهای درونی ما برمیگردد. اگر ما به صلح درونی با خود نرسیم با دیگری هم نمیتوانیم کنار بیاییم. بین تنهایی از خود و تنهایی از دیگری یک رابطه دیالکتیکی وجود دارد. کمیت و کیفیت ارتباط هم مهم است. ممکن است یک ارتباط داشته باشیم اما همین یک ارتباط اصیل باشد و انسان را نجات دهد. همچنین ممکن است بینهایت ارتباط غیر اصیل داشته باشیم که نتواند تشنگی ما را برطرف کند. بنابراین تعداد ارتباطهای ما مهم نیست. معیار این است که یک ارتباط چقدر باعث شکوفایی ما و آگاهی ما و بسط و گشایش وجودی ما میشود.
وی سپس خاطرنشان کرد: ممکن است تمام ارتباطهای ما ابزاری باشد در نتیجه ما را سیراب نمیکند. جمله عالم ز اختیار و هست خود / میگریزد در سر سرمست خود / تا دمی از هوشیاری وا رهند / ننگ خمر و زمر بر خود مینهند / جمله دانسته کای این هستی فخ است / فکر و ذکر اختیاری دوزخ است / میگریزند از خودی در بیخودی / یا به مستی یا به شغل ای مهتدی. گاهی ما برای فرار از خود به دیگریهای غیر اصیل پناه میبریم. وقتی انسان پوچ میشود در واقع تهی میشود. از تجمیع فقر ثروت ایجاد نمیشود. وقتی درون ما تهی هست چیزی نداریم که به هم بدهیم. ما به عشق واقعی و همدلی و همدردی نیاز داریم.
امیرعباس علیزمانی در ادامه گفت: وقتی اینها برآورده نشود ممکن است ما تصور کنیم که مثلاً از طریق ثروتمند شدن یا معروف شدن میتوانیم این نیاز عمیق را برآورده کنیم. میگریزند از خودی در بیخودی / یا به مستی یا به شغل ای مهتدی. این حرفهای مولانا در قرن هفتم را اروین یالوم در قرن ۲۱ میزند که انسانها برای فرار از پوچی کار زیاد میپذیرند. شبهمعنا هیچوقت کار معنا را انجام نمیدهد همانطور که دایه هیچوقت جای مادر را نمیتواند پر کند. همچو میل کودکان با مادران / سر میل خود نداند در لبان. رابطه انسان با خدا هم همینطور است که هیچچیز جای آن را نمیگیرد.
وی همچنین گفت: علاوه بر تنهایی از خود، تنهایی اگزیستانسیال هم داریم. تنهایی اگزیستانسیال به دورهای از زندگی بشر مربوط است که بشر خدا را از زندگی حذف میکند. کل عرفان و دین ما به یک معنا برای بازگشت ما به خود اصیل و تصحیح ارتباط ماست. در تعبیر عارفان خدا جان جهان و روح عالم است. مولانا میگوید: بحرِ بحر، جانِ بحر، شمسِ شمس. وقتی نیچه در غرب اعلام کرد که خدا مرده است واقعاً هم تمدن و عقلانیتی منهای خدا به وجود آمد و غیبت خدا و سکوت خدا رخ داد و گویی این روح از این جسد گرفته شد و عالم تبدیل به جایی سرد و ساکن شد. شما نمیتوانید با جسد حرف بزنید. انسان هم تبدیل به یک حیوان تکاملیافته شد که فقط میخواهد بماند و برای ماندن دیگران را حذف میکند.
امیرعباس علیزمانی ادامه داد: جهان منهای دادگر، ناظر و عاشق شکل گرفت. وقتی دست ما از همهجا بریده میشود تنها خداوند به داد ما میرسد. تنهایی وجودی از اینجا شکل گرفت و ما ماهیانی شدیم که در دریای خشک شده در حال بالبال زدن هستیم. دیگر هستی ساکت است و درد ما را درمان نمیکند. آن جهان دیگر تمام شد که میگفت: ما سمیعیم و بصیریم و هُوشیم / با شما نامحرمان ما خامشیم. مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز / سخن با ماه میگویم پری در خواب میبینم. عالم تبدیل به یک ماشین بیرحم شد. الهیات سکوت خداوند پدید آمد و وارد دوران جدیدی شدیم.
وی در پایان گفت: فیلم نور زمستانی دقیقاً تنهایی اگزیستانسیال را تصویر میکند که بهویژه بعد از جنگ جهانی دوم پدید آمده بود. در قرن ۱۸ میگفتند عقلانیت مدرن بهشت روی زمین را پدید میآورد اما در قرن نوزدهم به پوچی و جنگ جهانی منجر شد. تکیهگاه عالم برداشته شد. در کتاب مقدس میگوید خدا صخره و تکیهگاه من است. دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست. معنادار شدن قصه زندگی ما منوط به این است که کل این داستان معنا داشته باشد. برای رفع تنهایی از خود باید تنهایی اگزیستانسیال و تنهایی از خدا هم حل شود.
برنامه رادیویی «در جستجوی معنا» با موضوع «عشق، تنهایی و معنای زندگی» کاری از گروه اجتماعی رادیو فرهنگ است که دوشنبه هر هفته ساعت ۲۱ از رادیو فرهنگ (موج FM ردیف ۱۰۶) پخش میشود.
نظر شما